دلنوشته های فریدون کدخدایی

دلنوشته های فریدون کدخدایی

چشم ما نگران توست ای ایران ای خاک اهرایی
دلنوشته های فریدون کدخدایی

دلنوشته های فریدون کدخدایی

چشم ما نگران توست ای ایران ای خاک اهرایی

ندیدن یک زوج عاشق در خیابان‌های گرم تابستان



آقای راننده نگاهم کرد و گفت : ببخشید یه سر می رم نگاه کنم چی شده.

زیر پل رسالت گویا خبرهایی بود. کسی مرده بود؟ دعوا شده بود؟ تصادفی در کار بود؟ملت از بالای پل زل زده بودن به پایین.

راننده درست وسط خیابان زد روی ترمز و پرید بیرون. اتفاقی برایم افتاد؟ نه؛ چون راننده های پشت سری هم فکر کرده بودند برویم ببینیم چه خبر است.

با نگاهم راننده را دنبال کردم. سی ثانیه ای زل زد به پایین پل و برگشت و شروع کرد به تعریف کردن ماجرا: یه موتوریه چپ کرده؛ باراش پخش زمین شده.

نگاهش نکردم. اوهوم هم نگفتم.از خودم پرسیدم چرا باید چنین چیزی را تعریف کند؟چرا تصادف ها؛ مرگ ها؛ دعواها و اعدام ها برای ما جالب اند و می توانیم درباره شان ساعت‌ها حرف بزنیم؟

مثلا چه می شد که راننده سر می چرخاند ؛ به آن ساختمانی که تازگی رنگ خورده نگاه می کرد و می گفت  که چه رنگ خوبی زده اند به آن؛ نارنجی رنگ قشنگی است و بعد بحث را درباره ی پاکسازی شهر تهران و نوسازی‌اش ادامه می داد.یا مثلا به گاری و زغال اخته ها نگاه می کرد که همان جا ؛ دم پل بودند.بعد برمی گشت به سمتم و می گفت: میوه های تابستانی را دوست دارید؟

راننده راه افتاد. من به مردی (زنی) فکر کردم که شب که به خانه می رسد نه درباره ی یک زوج عاشق که دیده است حرف می زند؛ نه درباره ی هلوهای درشت میدان تجریش.او تعریف می کند امروز یک دعوا دیدم؛ رفته بودم پامنار چند تا چاقوکش آنجا ایستاده بودند؛ امروز داشتم می رفتم که یکهو زن و مردی شروع کردند به هم فحش دادن

منبع

یک ایرانی در مورد همه چیر اطلاع دارد.


آقای دکتر ایستاده بود و درباره‌ی این می گفت که خارج رفتن خیلی سخت است. آنجا تو باید در یک زمینه تخصص داشته باشی و این با ذات ایرانی در تضاد است:«ایرانی جماعت در همه‌ی زمینه‌ها تخصص دارند.»

بعد برایمان تعریف کرد که دوستش که پزشک است رفته لوور؛ او را برده‌اند بگردانند ؛ او هم ایستاده جلوی هر تابلو جیک‌و‌پوک تابلوها را گفته و نظرش را درباره هنر نقاشی در قرون گذشته و سده‌ی میانه و نسل‌های بعد و تکنیک های نقاشی و تکنیک‌های منسوخ شده که نیاز جامعه‌ی امروز است بیان کرده. ناگهان پلیس ریخته او را به عنوان جاسوس گرفته. حالا او هی قسم خورده که ای بابا ما ایرانی‌ها در همه‌ی زمینه‌ها تخصص داریم اما پلیس باور نکرده و او را که برای یک کنگره رفته بوده ریپورت کرده به خاک وطن.

منبع
 

سقوط اخلاقی یک ملت


 

کودکانی که با دست نوشته های «سقوط بهای میوه» در کنار راه ها و گذرها٬ آفتاب سوخته می شوند را می توان در هر شهری دید . اما دانستن دستمزد این کودکان در برابر کاری که انجام می دهند فروپاشی آدمی را به همراه می آورد . در گرماگرم آفتاب پسین امروز ، از کودکی هفت هشت ساله که کارتونی را در دست گرفته بود و سقوط بهای هندوانه را جار می زد دستمزدش را پرسیدم . شنیدن هزار تومان برای چندین ساعت کار ، نگاهم را از روی آفتاب سوختگی چهره اش وا گرفت و آن سو تر روی اندام فربه میوه فروش انداخت . به جای میوه ، اندوه فروپاشی کودکان کار را به خانه آوردم . تلخ و بد مزه .
مسعود فرزانگان     

سالروز ۷۱ سالگی علی حاتمی


داداش حبیب، من و تو از یه خمیریم، منتها تنورمون علی حده است. تنور تو عقدی بود، تنور من صیغه ای تیغه ای! کله تو شد عینهو نون تافتون، گرد … کله من عین نون سنگک … هه هه حالا شکر که بربری نشدیم! (سوته دلان – ۱۳۵۶)

من و دایی جان ناپلئون (3)


اسدالله میرزا: عمله وزارت امورخارجه که هیزایش برمنافع ملی مملکتش می چربد اوخود انگلیس هاست که با چشم هزش فقطبه منافع اش تگاهی دارد 

همه بلیه یک جمع سرتیزی مشکوکی است که دایی را ناراحت کرده است.

ممد نانوا خمیرگیر: رسانه مطبوعاتی یک ملت

دوست علی: ک بار سمبل یک بار دنبلان

سخنی از استاد مصطفی ملکیان در مورد شهید مطهری


شهید مطهری دو پیش‌بینی داشت، اول‌ آنکه ایشان ۳۸ سال پیش و در زمان پهلوی گفته بودند، اگر دنیا در هر شبانه‌روز نیم‌ساعت وقت در یک رادیو به ما بدهد، ما با منطق کل دنیا را مسلمان می‌کنیم، حال اینکه ۳۶ سال است که شبانه‌روز بیش از ۴۰ شبکه رادیو و تلویزیونی در اختیار ما قرار دارد و ما شاهد موج مسلمان شدن جهان نشده‌ایم.

 پیش‌بینی دیگر شهید مطهری این بود که اگر جمهوری اسلامی تشکیل شود، از اساتید مارکسیست، مادی و ملحد دعوت خواهد شد تا در دانشگاه نظرات خود را تدریس کنند، ما اکنون شاهد میزان تحقق این پیش‌بینی هستیم. هر دو پیش‌بینی شهید مطهری نادرست بوده است.

ارزیابی پیش‌بینی‌های شهید مطهری/  استاد مصطفی ملکیان

 

فیلتر وبلاگ/ حرف هایی گنگ خواب دیده


 

 شایدتا به امروز در عرصه وبلاگ نویسی 14 بار وبلا گم فیلتر شده باشد فیلتر ویلاگ خیلی هزینه برای یک وبلاگ نویس دارد هم از نظر مادی وهم روحی وروانی !!!!

من نمی دانم روی کدامیک از متن های من ایراد حقوقی بار است که مشمول قانون جرایم رایانه ای می شود ولی این را خوب می دانم که تمام اندیشه ام صرف این می شود که بیراه چیزی ننویسم البته ادعا ندارم  در این عرصه موفق بوده ام ومطمن هشتم مجیزگویی هیچ جناحی نیستم همواره نگاهم این بوده است که در جایی باشم که مردمم هستند !!

ولی این را می دانم وای بر احوال سیستمی که نقدهای منصفانه این صاحب قلم را برنمی تابد!!!!

از من گنگ خواب که این طور حساب بکشند وای بر حراف ها !!!!!

من و دایی جان ناپلئون (2)


 

این روزها به توصیه صادق زیبا کلام که امیدوارم کلامش زیبا باشد و اعمالش صادق دارم سریال دایی جان ناپلئون را می بینم ایرج پزشک زاد در مصاحبه ایی گفته که تمام کاراکتر کتابش وام گرفته شخصیت های خانوادگی خود اوست یا دوستانی که با او حشرونشرداشته اند ..

ولی خلقات ما ایرانیان در تمام شئونات زندگی ما اثرگذار است ومن فکر می کنم این سریال طنزو تلخ گوشه ای از تفکرات سیاسی روزگاری را می تواند ترسیم کند که سریال در آن روزها ساخته شده است .

کاراکتر اشخاصی که با تامل می توان دریافت ما چگونه ایم

دایی جان : مصداق توهمات یک تفکربارز وکور که همواره خود را غالب می داند هرچند در قالب توهم توطئه است

مش قاسم : مصداق بارز مردمی که کورکورانه اطاعت می کنند وچه خوب خودش در جایی از قصه در حال دوختن خشتک شلوارش می گوید : از بس این روزها دنبال این واون دویدم خشتکمان پاره شده است .

شیر علی قصاب: مصداق بارز تفکر خشن عریان به دست استی که با ساطور از ارزش هایش دفاع می کند هرچند ارزش هایش زیر دست وپای دیگران لطمه می خورد واتفاقا نوکر وچاکر کسی است که بیشتر به ارزش هایش لطمه می زند ( اسدالله میرزا )