در لابی دانکشده حقوق دانشگاه تهران دکتر صادق زیبا کلام را دیدم سوالی پرسیدم که آنجا من را متهم کرد که این سوال از تفکرات داپی جان ناپلئون نشات می گیرد این روزها دارم دانلود شده سریال دایی جان ناپلون را می بینم نمی دانم من کجای این صبغه هستم هرچند اشان سبب خیر شدند واین سریال زیبا و خنده دار وتامل انگیز این روزها مایه تفکر وخنده من است ......
کلاس اول یزد بودم. سال 1340. وسطای سال اومدیم تهران یه مدرسه اسممو نوشتند. شهرستانی بودم، لهجه ی غلیظ یزدی و گیج از شهری غریب.
ما کتابمان دارا آذر بود ولی تهران آب بابا معظلی بود برای من، هیچی نمی فهمیدم.البته تو شهر خودمان هم همچین خبری از شاگرد اول بودنم نبود، ولی با سختی و بدبختی درسکی می خواندم. توی تهران شدم شاگرد تنبل کلاس معلم پیر و بی حوصله ای داشتیم که شد دشمن قسم خورده ی من هر کسی درس نمی خواند می گفت: می خوای بشی فلانی و منظورش من بینوا بودم.با هزار زحمت رفتم کلاس دوم، آنجا هم از بخت بد من، این خانم شد معلممان.همیشه ته کلاس می نشستم و گاهی هم چوبی می خوردم که یادم نرود کی هستم!!دیگر خودم هم باورم شده بود که شاگرد تنبلی هستم تا ابد....
کلاس سوم یک معلم جوان و زیبا آمد مدرسه مان لباسهای قشنگ می پوشید و خلاصه خیلی کار درست بود، او را برای کلاس ما گذاشتند.من خودم از اول رفتم به ته کلاس نشستم. می دانستم جام اون جاست.درس داد، مشق گفت که برا فردا بیاریم انقدر به دلم نشسته بود که تمیز مشقم را نوشتم.ولی می دانستم نتیجه ی تنبل کلاس چیست فردا که اومد، یک خودنویس خوشگل گرفت دستش و شروع کرد به امضا کردن مشقهاهمگی شاخ درآورده بودیم آخه مشقامون را یا خط می زدند یا پاره می کردند.وقتی به من رسید با ناامیدی مشقامو نشون دادم دستام می لرزید و قلبم به شدت می زد. زیر هر مشقی یه چیزی می نوشت.خدایا برای من چی می نویسه؟
با خطی زیبا نوشت: عالی
باورم نمی شد بعد از سه سال این اولین کلمه ای بود که در تشویق من بیان شده بود
لبخندی زد و رد شدسرم را روی دفترم گذاشتم و گریه کردم به خودم گفتم که هرگز نمی گذارم بفهمد که من تنبل کلاسم
به خودم قول دادم بهترین باشم...آن سال با معدل بیست شاگرد اول شدم و همینطور سال های بعد
همیشه شاگرد اول بودموقتی کنکور دادم نفر ششم کنکور در کشور شدم و به دانشگاه تهران رفتم
یک کلمه به آن کوچکی سرنوشت مرا تغییر داد
چرا کلمات مثبت و زیبا را از دیگران دریغ می کنیم به ویژه ما مادران، معلمان، استادان، مربیان، رئیسان و ....
"خاطره ای از پروفسور علیرضا شاهه محمدی استاد روان شناسی و علوم تربیتی دانشگاه کنت انگلستان
روزهای آخر عمر معاویه بود و او فکرهای بزرگی در سر داشت. روزی از همان روزها برای مروان، حمکران خود در مدینه نامهای نوشت و گفت: یاران پیامبر و مردم را جمع کن و از آنها برای فرزندم یزید بیعت بگیر!
پس از رسیدن نامه، مروان مردم را جمع کرد و روی منبر به وصف یزید پرداخت و برای او اعلام بیعت کرد.
عبدالرحمن پسر ابوبکر از حرفها و تمجیدهای مروان از یزید برآشفت و گفت: تو و آن کس که تو را به این سخنان واداشته، دروغ می گویید، زیرا یزید با آن همه اوصاف بدی که دارد، شایستهی خلافت نیست.
مروان از جسارت این مرد، ناراحت شد و بر او تاخت.
اما عبد الرحمن دیگر تاب نیاورد و بیدرنگ از پایین منبر پای مروان را گرفت و گفت: ای دشمن خدا! از منبر پایین بیا، تو اهل آن نیستی که به جای پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بنشینی، پیامبر تو و پدرت را از مدینه تبعید کرده بود.
در این گیر و دار عایشه نیز همراه گروهی از زنان مدینه به مسجد آمد تا به مروان اعتراض کنند.
مروان تا عایشه را دید از ترس خود را به عایشه رساند و گفت: ای مادر مومنان! تو را به خدا سوگند می دهم آنچه حق است بگو.
عایشه گفت: من به جز سخن حق چیزی نمی گویم، رسول خدا تو و پدرت را لعنت کرده بود. تو و پدرت تبعیدی هستید. چرا با برادرم عبدالرحمن، چنین سخن می گویی؟!
با این خطاب عایشه، مروان در میان جمعیت ضایع و خاموش شد. اما دلش از در شعلههای کینه میسوخت.
این بود که تمام جریان را در نامهای برای معاویه نوشت، معاویه نیز چون ماجرا را دانست همان آتش در دلش زبانه کشید و کینه عایشه را به دل گرفت و با هزار سوار برای گرفتن بیعت و ترساندن مردم، به مدینه آمد.
با مقایسه رفتار علی علیهالسلام و معاویه، عظمت روحی و عفو و کرم آن امام بزرگ پی می بریم
عایشه وقتی فهمید معاویه به مدینه آمده است برای اعتراض نزد او رفت و گفت: برادرم محمد را کشتی و بدنش را سوزاندی کافی نبود؟ امروز به مدینه آمدهای تا عبدالرحمن را نیز اذیت کنی؟ تو نمی دانی که از طُلَقا (و آزاد شدههای پیامبر در فتح مکه) هستی؟ برای آزاد شدهها روا نیست که تکیه بر خلافت جامعه اسلامی زنند، پدر تو از لشکریان احزاب و در صف دشمنان اسلام بود، و همواره با رسول خدا مخالفت میکرد... .
با این حرفهای عایشه، کینه معاویه بیشتر شد، و تصمیم قتل او را گرفت، مورخین و علمای اهل تسنن مانند زمخشری در ربیع الابرار، و حافظ ابی نعیم در تاریخ خود می نویسند:
معاویه در مدینه دستور داد چاهی را در خانه خود کندند، و روی آن را با خاشاک پوشاندند و روی آن صندلی گذاشتند.
آنگاه عایشه را به مهمانی دعوت کرد، وقتی که عایشه با راهنمایی گماشتگان آمد و روی صندلی نشست همان جا به چاه افتاد. معاویه سر آن چاه را با آهک گرفت و همانجا قبر عایشه شد.
بعضی نوشتهاند: دعوت معاویه از عایشه اواخر شب بود، عایشه سوار بر الاغ شد و همراه غلامش پیش معاویه آمد، معاویه عایشه را بسیار احترام کرد، و او را به نشستن در جایگاه مخصوصی تعارف نمود، همین که عایشه در آنجا نشست، به چاه افتاد، معاویه غلام و الاغش را نیز در چاه افکند تا کسی از این ماجرا مطلع نشود، ولی رفته رفته، این ماجرا توسط عدهای از بستگان معاویه کشف شد.
نکته قابل توجه اینکه عایشه با اینکه باعث فتنه جنگ جمل شد و این جنگ بزرگ را به وجود آورد و در نتیجه خون هزاران نفر از مسلمان، در آن ریخته شد، پس از پیروزی سپاه علی علیه السلام، در پایان جنگ، آن حضرت دستور داد که به عایشه گزندی نرسانند. حتی به هیچ کس جز محمد بن ابی بکر، برادر عایشه، اجازه نزدیک شدن به او را نداد، و او را همراه عدهای محافظ از (زنان که در ظاهر مرد بودند) به مدینه بازگزداند.
با مقایسه رفتار علی(علیهالسلام) و معاویه، عظمت روحی و عفو و کرم علی(علیهالسلام) پی می بریم.
امروز یک خبری از فرد موثقی شنیدم که برایم تعجب آور بود ایشان می گفت چندین وقت پیش گروهی از دیوانگان حسین کاشان
به کربلا می روند وبه جای قبله روبروی قبر امام حسین نماز می خوانند هر چه
خدام حرم به این حضرات !! می گویند شرک است قبول نمی کنندچندین سال پیش من
فیلمی از این احمقها دیدم که همراه با رئیسشان قلاده سگ به گردن دارند و در حرم امام حسین دارند سینه می زنند
این احمق ها کسانی بودند که لا اله الاعلی و لا الا الا فاطمه می گفتند و کلیه مراجع آنها را تقییح کرد اگر بتوان برای ان جملات توجیه ضعیفی آورد که مرحوم سید جوادذاکر آورد این عمل آنها وهن شیعه و این لودگی ها حکم نجاست را دارد ومرکز به اصطلاح عزاداری آنها نجس ودر حکم مسجد ضراره است امیدوارم فرماندار کاشان این مرکز خرافات که قمه زنی و ایده های وهن انگیز از سرا پای آنها می ریزد را ببندخرافات در عزاداری های و مادحین بسیار دیده می شوند ولی اینها دیگر آخرش هستند بعید به نظر می رسد اینها در زمان امام حسین در لشگر امام بودند جنگ نهروان با علی را کسانی تشکیل می دادند که تا صبح نماز می خواندند و قاری قران بودند 12 هزار نفر از این ها علی را کافر می دانستند امان از حماقت !!!
نظر به اینکه وبلاگ گنگ خواب دیده برای چندمن بار با سلاخی فیلتر به خواب ابدی رفت به این وبلاگ مراجعه کنید
شاید بتوان آقا امام رضارا پولدارترین شخص دنیا محسوب کرد با این حجم املاک ونذورات در سال که شاد مسئولین از اعلام عدد واقعی آن ابا دارند در جایی خواندم مجله” فوربس” تعیین وتخمین میزان دارایی های آستان قدس رضوی را غیرممکن می داند.
سوال اصلی این است این همه پول کجا می رود و چه می شود؟!
ما در بالای منبرها می شنیدیم ودر کتاب های دینی دوران تحصیلمان به کرات این را می خواندیم که امامان ما دارایی خودشان را در بین فقرا تقسیم می کردند
سوال اصلی این است اگر امام رضا امروز زنده بود و این حجم عظیم دارایی در دست ایشان بود با این پول ها چه می کرد ؟
در بررسی سیره امام رضا علیه السلام ویژگی بذل و بخشش بسیار به چشم می خورد. ایشان بسیار صدقه پنهانی می دادند و اموال خویش را بین نیازمندان تقسیم می نمودند. روایت شده که ایشان یک سال تمام ثروت خود را در روز عرفه بین نیازمندان تقسیم کردند.
فردی به ایشان گفت: این گونه بخشش، ضرر است. حضرت فرمودند: این گونه بخشش ضرر و زیان نیست بلکه غنیمت است، هرگز چیزی را که به وسیله آن طلب اجر و کرامت می کنید، غرامت و ضرر به شما رنیاور
در کشوری که میزان فقر مطلق بین 25 تا 32 درصد است (واگر به آن افرادزیر خط فقر جامعه را هم اضافه کنید قطعا آمار هولناکی به دست می آید) به طریق اولی باید این حجم عظیم دارایی صرف بیچاره ها مستمندان و افراد بیمار شود واگر خود حضرت هم زنده بودند این کار را انجام می دانند این را ما در کتاب های دینی زیاد خوانده ایم.
پشنهاد می شود کمیته ای از افراد کارشناس وصالح ایجاد شود تا با مطالعه وایحاد سیستمی کارآمد کلیه دارایی آستان صرف مسکن فقرا -تهیدستان-بیماران وتولید کار برای افراد نیازمند شود.
بدیهی است با ایحاد این کمیته وصرف دارایی حضرت بین مستمندان تا این حد فقیر ( میزان فقر مطلق بین 25 تا 32 درصد در کشور) نخواهیم داشت حتما خود حضرت از این عمل بسیار دلشاد خواهند شد.